اینم یه چند تا عکس از راه قلعه پرتغالی ها به ساحل مح یط زیست بقیه عکس ها تو اینستاگرا
خب اینم از ساحل محیط زیست
توروخدا حیف نباشه اینجا کمپ نزنی و صبح با صدای مرغ های دریایی بیدار نشی و شنا و.
بنظرم اینجا ارامش بخش ترین بخش سفرم بود.
دیگه خود دانید اگه با این همه تعریفی که من از هرمز کردم هنوز به این فکر نیفتادید وسایلتون رو جمع کنید برید باید بگم که اشتباه میکنید.
دیدم اتوبوسه داره میاد و پشت سرش خاک سرخ هرمز داره بلند میشه یه عکس گرفتم.توروخدا باحال نیست.
بعد یکم پیاده روی کردم رسیدم اون بالا منظره فوقالعاده ای اونجا بود که همه داشتند عکس میگرفتن.یه فیلم کوتاه گرفتم میذارم تو اینستاگرامم .
خب بعد از اینکه یکم دیگه از این مسیر رفتم بالا و دیدم ای داد بی داد گرسنمه صبحونه هم نخورده بودم بجز یه شیرمال کوچکلو که تو اتوبوس داده بودن و منم هیچی نداشتم بخورم و وقتی پرسیدم گفتن اینجا غذا نیست باید برگردی تو شهر منم دوباره برگشتم و گفتم یه متور بگیرم یا هیچ هاک کنم یا هرچی یه جوری برگردم واقعا انرژی نداشتم نمی تونستم ادامه بدم تو راه هم به یه گروه برخوردم که چند تا جوون بودن بنظرم اهل اذربایجان چون اذری حرف میزدن و رفتم جلو یه سلامی کردم ولی خب یکم بی محلی کردن منم رد شدم .
خب نیم ساعت منطزر موندم ولی کسی سوارم نکرد (اینجور مواقع بدجور اعصابت بهم میریزه و به خودت میگی اصلا چرا اومدم سفر) بعدش یه متوری سوارم کرد و رسوندم به یک فلافلی ۸ تومنم گرفت.
اونجا متوجه شدم خیلی از کسایی که میان هرمز همین اشتباه من تکرار میکنن یعنی یادشون میره نهارشون رو با خودشون بیارن باید برگردن تو شهر گفتم شما این اشتباه رو نکنید.
بعد از نهار تصمیم گرفتم از اونطرف برم جزیره رو دور بزنم ولی خب نرفتم . چه خوب (میگم چرا)
خب یه متور اجاره کردم و منو رسوند به همون جایی که از اونجا برگشته بودم و شروع کردم مسیر رو ادامه دادن.
خیلی خسته بودم چون یک روز و نیم تو شیراز و هرمز پیاده روی کرده بودم و دوست داشتم هیچ هاک بکنم ولی خب طبق تجربه(یه ساعت پیش) فکر نمی کردم کسی سوارم بکنه .
پیاده داشتم میرفتم و بدون اینکه توجه کنم یا دست ت بدم یه وانت وایساد بدون معطلی پریدم بالا و سلام کردم و بعد چندتا سوال رد و بدل شد(مثل همیشه).
یه نکته درمورد خودم بگم من از اون ها هستم زیاد حرف میزنم و برم تو هر جمعی سر صحبت رو باز میکنم ولی تو این سفر یکم خیلی ساکت بودم نمی دونم شاید خوب بلد نبودم فارسی حرف بزنم و یا هر دلیل دیگه نمی دونم
یه خونواده اصفهانی بودن که کرمان زندگی میکردن و اومده بودن هرمز.
راستی مادرشون گفت اصالتا کرد هستند یعنی پدر بزرگ پدرشون بنظرم کرد بوده و منم توضیح دادم جایی تو دنیا نیست کرد ها نرفته باشن .
پدر شون ادم شوخ و باحالی بود پر از انرژی و در عین حال سنگین جالبه نه خیلی کم پیش میاد ادمی هم شوخ باشه هم سنگین.
بگذریم اولش نمی دونستم تا کجا همسفر میشیم وقتی نزدیک ساحل سرخ شدیم راننده میخواست من رو پیاده کنه و پرسید کجا میری منم نمی دونستم چی بگم که پدرشون گفت اینم باهامون میاد گفتم مزاحم نباشم گفتن اشکالی نداره منم که خوشحال شدم وبعدش
واو ساحل سرخ واقعا باید بیاید و ببینید کاملا سرخ حتی یه متر ابم قرمز شده بود واقعا یکی از عجایبات بود.
وقتی کنار ساحل سرخ بودم یه چیزایی اومد تو مغزم
یه چیز هایی از دریا یاد گرفتم(بنظرم یکی از بهترین اموزگارها همین طبیعت و چیز های طبیعیه) و همونجا دفترم رو بیرون اوردم و شروع کردم به نوشتن الان براتون میگم:
الان که کنار دریا نشستم میخواهم چیزهایی که از دریا اموخته ام را بنویسم من از دریا صبر را اموختم که چگونه به مدت طولانی ای صخره های بزرگ و سنگ ها را تبدیل به این شنی میکند که انقدر ریز است مشکلات ما اگر به اندازه صخره ها باشه با صبر همشون رو کنار میزنیم و ازشون عبور میکنیمو همینطور از دریا امید، فروتنی، فداکاری و.دریا چقدر بزرگ و با عظمت است(۲/۳ سیاره اقیانوس است) ولی در عین حال مایع حیات و مفرح ذات است ارامش دریا وصف ناشدنی و خشمش نابود کننده است . دریای به این بزرگی را ببین که چقدز موجودات ریز و درشت را در خود جای داده و باعث زندگی شده.
و همینطور دریا چقدر موج داره اگه دریا موج و تلاطم و حرکت نداشت فاسد و بدرد نخور میشد و . . .
اینم یکی از درس هایی که از سفر گرفتم امیدوارم خودتون تجربه کنید.
خب بعد از یه نیم ساعت برگشتم بالا و همه سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم.
راطتی شاید بگید پدرشون کی بود و اونها کی بودن یادم رفت اول بگم اون اقاهه اسمشون اصغر بود و سه تا دختر داشت یه دختر دیگه هم همراهشون بود نپرسیدم چه نسبتی دارید راستش اولش که سوار شدم سکوت عجیبی حکم فرما بود مگه بعضی اوقات اقا اصغر سکوت رو میشکست وگرنه هیچ کس دیگه حرف نمی زد ولی بعد از ساحل سرخ کم کم اوضاع تغییر کرد و همه شروع کردند به حرف زدن.
از منم چند تا سوال پرسیدن که ممکنه بعضی از اون سوال ها سوال شمام باشه برای همین یکم توضیح بدم
چرا تنها سفر میکنید؟
راستش باید بگم تو سفر هر کی میپرسید یه جواب الکی میدادم ولی اینجا میگم چرا تنها سفر کردن خوبه
میدونید وقتی تنها سفر میکنید از کل چهاچوب های مغزتون خارج میشید و میرید به یه دنیای جدید اگه کسی با شما باشه (از دوستان و اقوام) کاملا خارج نمیشید.
و بعدش تنهایی سفر کردن حس یه ازادی مطلق و عجیب و غریب به شما میده.
و بعدش تنهایی سفر کردن باعث میشه شما راحت تر با مردم دوست بشید و زود دوست های جدید پیدا میکنید.
و مزایای زیاد دیگری که من شاید ندونم و یا اینجا جا نباشه بگم شاید بعدا یه پست در این مورد بذارم.
اگه تو سفر پولت تموم شه چیکار میکنی؟
اصولا بک پکر ها و هیچ هاکر های حرفه ای طوری برنامه ریزی میکنن که پول کم نیارن ولی خب ممکنه اتفاقی بیفته و پولتون تموم بشه ( ببره یا کیف پولتون رو جایی گم کنید و البته یه حرفه ای پولش رو تقسیم میکنه و هر قسمتش رو جایی میزاره) خب گفتم زنگ میزنم خونه برتم کارت به کارت کنن و اگه نه خونواده و نه دوستات پول نداشته باشن یا باید وسایلتو بفروشی یا باید از کسی قرض بگیری( بجاش چیزی گرو بزاری) یا دیگه نمی دونم.
تنهایی سفر کردن سخت نیست؟
خب تنهایی سفر کردن مزایا و معایبی داره سختی خاص خودش رو داره ولی در عین حال شیرنی خاص خودشم داره اینج جا نیست ولی بعدا بیشتر توضیح میدم.
خب بگم که رفتیم طرف دره مجسمه ها جای خیلی جالبیه حتما برید ولی اصلا وسوسه نشید از کوه ها بالا برید چون من رفتم میخواستم بیام پایین (به خاطر هوازدگی سنگ ها محکم نیستند) پام لغزید و نزدیک بود بیفتم واقعا حواستون باشه ولی اگه خیلی دوست داشتید یواش یواش برید بالا یا بیاید پایین.
اولش خیال میکردم دره مجسمه ها بخاطر اتشفشان اینجوریه ولی وقتی از معلم جغرافی پرسیدم گفت بخاطر هوازدگیه. هر طرف رو نگا کنی با توجه به قدرت تصورت میتونی حیوانات سنگی ببینی.
درباره این سایت